آرزو و خوشبختی

به نظر من تعریف خوشبختی  با اون چیزی که آرزوی ماست فرق داره.. مثلا من آرزو دارم توی دانشگاه لایدن هلند درس بخونم، اما وقتی به تعریف خوشبختی فکر میکنم و یا خودم رو در آینده تصور میکنم میبینم در کنار بابا و مامانم و بقیه عزیزام هستم و یه زندگی بدون دلتنگی دارم.. تلاش میشه کرد که آرزو رو به تعریف آدم از خوشبختی نزدیک کرد ولی انقدر دردسر داره  که بهتره آدم بیخیال بشه! فکر کنین من مامان و باباو داداش و شوهر و بچه.. همه رو بخوام بردارم با خودم ببرم هلند.. اوووه.. تازه خود این افراد هم وابستگی هایی دارن که بخاطرش حاضر نیستن با من بیان قطعا. امتحان خدا به نظر من روری همین آرزوها و تعریف هاست درمورد خوشبختی.. 

یکی از این اتفاق های دنباله دار واسمون افتاده که باعث شد احساس کنم خوشبخت نیستم.. الان که فکرشو میکنم میبنم خدا کاش مثلا  من رو مثل *ز* آزمایش میکرد اما اینجوری نه...

شاید فکر میکردم بدترین حالت ممکن این باشه که منم مثل *ز* امتحان بشم، اما میبینم این مدلی که خدا منو مورد آزمایش قرار داده خیلییی سختتره..

شکر.

 

خدایا کمک کن همچنان شاکر همه ی داده هات باشیم.


شروع دوباره

امروز بعد از چند سال دلم خواست دوباره وبلاگ داشته باشم..

تو آرشیو ایمیلم داشتم دنبال گذشته ام میگشتم ، دیدم چه آدمای خوبی رو میشناسم از جمله *آرمند*.. حیف.. خیلی دوست دارم هنوز هم می شد .. شکر. 

خیلی دلم میخواد با بعضی از آدمهایی که در گذشته آشنا بودم هنوز هم در ارتباط بودم،  مثل رفت و آمد خانوادگی. اما ظاهرا توقع کاملا بیجاست. شایدم هم من خیلی الکی خوشم

یعنی این دوست قدیمی ما کجاست؟ دوستی که تا حالا ندیدم.. ولی خیلی چیزها ازش یاد گرفتم.

یه موقع هایی افراد نمیدونن با یه جمله، هرچند خیلی کوتاه باعث میشن طرف مقابلشون به این نتیجه برسه که: انگار فقط این منم که دارم به این دوستی دل میبندم..

اصلا شاید علت اینکه میگن فقط به خدا دل بستن کار درستیه همینه، اینکه نمیشه سرانجام هیچ علاقه ای رو پیش بینی کرد، بازم شکر.

الان احساس میکنم حجم فضای مجازی رو با حرفهایی که واسه هیچ کس حتی جالب نیست چه برسه به مفید، حیف کردم.